چاپارخانه

وبلاگ روستای چاپارخانه

۳ مطلب با موضوع «از دیگر رسانه‌ها» ثبت شده است

زندگینامه امام حسین (ع) و توسل به حضرت سیدالشهداء (ع)

دومین فرزند برومند حضرت علی (ع) و فاطمه (س)، که درود خدا بر ایشان باد، در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت در خانه وحی و ولایت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پیامبر گرامی اسلام(ص) رسید، به خانه حضرت علی (ع) و فاطمه (س) آمد و اسمارا فرمود تا کودکش را بیاورد. اسما او را در پارچه ای سپید پیچید و خدمت رسول اکرم (ص ) برد، آن گرامی به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت. به روزهای اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش، امین وحی الهی، جبرئیل، فرود آمد و گفت: سلام خداوند بر تو باد ای رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبیر) که به عربی (حسین) خوانده می شود نام بگذار. چون علی برای تو بسان هارون برای موسی بن عمران است، جز آن که تو خاتم پیغمبران هستی. و به این ترتیب نام پرعظمت "حسین " از جانب پروردگار، برای دومین فرزند فاطمه (س) انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش، فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد، گوسفندی را برای فرزندش به عنوان عقیقه کشت، و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موی سر او نقره صدقه داد...
بارگاه ملکوتی امام حسین ع

ادامه مطلب را بخوانید...

حضور پر شور مسئولین و اهالی روستای چاپارخانه در راه‌پیمایی حمایت از مردم مظلوم یمن

 راهپیمایی مردم خمام در حمایت از مردم مظلوم یمن
جمعی از اهالی و مسئولین روستای چاپارخانه، ریاست محترم شورای اسلامی چاپارخانه سردار باقر پور و نایب رئیس شورا سرکار خانم دکتر حسینی و دهدار محترم چاپارخانه جناب آقای نظمی به‌همراه خانواده در راه‌پیمایی با شکوه جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴ که در حمایت از مردم مظلوم یمن و محکومیت جنایات آل سعود، که پس از نماز جمعه‌ی خمام، در مرکز این بخش برگزار شد، شرکت کردند.
حضور سردار علی باقر پور، رئیس شورای اسلامی روستای چاپارخانه در راهپیمایی مردم خمام در حمایت از مردم مظلوم یمن
به گزارش سایت اخبار خمام: مردم ولایتمدار بخش خمام بعد از نماز پرشکوه جمعه در راهپیمایی علیه رژیم ظالم آل سعود و همبستگی با مردم مظلوم یمن شرکت نمودند.

رنج‌ها و مهربانی‌های بانوی شالی‌زارهای گیلان

گزارش: محدثه مهدوی-خبرنگار ایسنا گیلان: ای شالیکار گیلانی بر دستان پینه بسته‌ات بوسه می‌زنم تو که با مهرخود، برنج را در دامان پرمهرت پرورش می‌دهی و این یکی از نشانه‌هایی است که دیار من گیلان را به سرزمین سبز معروف کرده است.

یکی از  همین روزهای بهاری که مسافر جاده‌های دیارم بودم و همزمان نوای خوش «گل پامچال،گل پامچال، بیرون بیا- فصل بهاره، عزیز موقع کاره- شکوفاهان، غنچه وا کنید، غنچه وا کنید- بلبل سر داره؛ بلبل سر داره- بیا دل بیقراره، بیا فصل بهاره و ...» در حال پخش بود و به حق جنب‌وجوش زنان شالیکار گیلانی را به سینمایی زنده تبدیل کرده بود لذا مصمم می‌شوم تا راویگر این قصه شوم ...

کلاه حصیری‌ات را بالاتر می‌دهی، با دست‌های گِل آلودت عرق پیشانی‌ات را پاک می‌کنی و خطی از گل جایش می‌نشانی. با لبخند می‌گویی:«دست‌های تو این کاره نیست. برای نوشتن خوب است. حالا که دیدی، هنوز که عرق بدنت و گٍل دست و پایت خشک نشده برو و قصه‌ات را بنویس.»
قلم به دست می‌گیرم و می‌نویسم تا بگویم، از رنج‌هایت بی‌خبر نیستم. از گالش‌های زنانه‌ات که هربار قدم‌هایت را تا دل آب و گٍل بدرقه می‌کند و کنار مزرعه می‌ماند. از روزهایی که می‌روی تا با آب و زمین و باد و آفتاب یکی شوی و حاصل این کیمیا گری‌ات با رنج، «برنج» در بشقاب‌های ما می‌شود.
زن مهربان روستا، من می‌شناسمت. آنگاه که چادرت را محکم به کمر می‌بندی و مؤمنانه به دشت رنج و زحمت، پا می‌گذاری. می‌روی و قامتت را می‌شکنی و نمازهایت را در آب می‌خوانی و حرف‌ها می‌زنی با دانه‌هایی که قرار است زمین خالی را سبزه‌زار کنند. بانوی شالیزارهای شمال، از رنج‌ها و مهربانی‌هایت باخبرم. از دستانت که در جوانی پیر شده‌اند و از رؤیاهایت که سال‌هاست چشم به آمدن تابستان دوخته‌اند. من، تو را می‌شناسم و از زمزمه‌های شیرینت با لاک‌پشت‌ها، مورچه‌ها، زالوها و قورباغه‌ها باخبرم. از ایمانی که هر روز با خود به شالیزار سرازیر می‌کنی.
من لبخند هر باره‌ات را به آواز قورباغه‌ها و جیرجیرک‌ها دیده‌ام. دیده‌ام که چگونه در گوش زمین، لالایی می‌خوانی و می‌کاری. من هر بار نوازش‌هایت را روی سر ساقه‌های ترد شالی دیده‌ام و می‌دانم که بانوی آرام شالیزارهای سبز شمالی. حتی وقتی پابرهنه از مرزهای شالیزار می‌گذری تا کمی آب بنوشی و بنشینی، پینه‌های سرخ و متورم دستانت را دیده‌ام. من این دستان خسته و گل آلود را خوب می‌شناسم که چگونه زمینی سیاه و متروک را به تابلوی نقاشی بدل می‌کنند که سبز سبز است، سبزتر از زندگی.

دیده‌ام که چگونه تا می‌شوی و با چشمانی تب‌دار،گل را می‌شکافی و ساقه‌های بلند باورت را در زمینی برهنه نشا می‌کنی و با دم و بازدم شالیزار، عطر ساقه‌های برنج می‌گیری و با آواز پرنده‌های آسمان درهم می‌آمیزی. بانوی شالیکار! من سال‌هاست که می‌دانم بسم‌الله‌‌های توست که خوشه‌های سبز را، طلایی می‌کند و این همه عطر به مزرعه می‌پاشد. پس ببخش اگر گاهی نمی‌شود خوبی‌هایت را به اندازه خودت،خوب نوشت.